سناریو بانگو پارت ۳
دیگه کلاسا داشت شروع میشد و دازای رفته بود به کلاس خودش
&از همتون ممنونم
؟؟؟ولی همه کار هارو اوسامو کرد ما فقط کادو گرفتیم
&"اون دراز واقعا همچین کاری برای من کرده؟"
زنگ آخر هم به صدا در اومد
چویا داشت وسایلش رو جمع میکرد که یهو
*هویج جونم بیاااااا
&یادته گفته بودم اگه یه بار دیگه بهم بگی هویج یه بلایی سرت میارم
*اوهوم
&خو بیا اینجا نشونت بدم
*باشه ولی قبلش میشه بیای بیرون تروخدا
&ولی بعدش دخلت اومدس
*بیا حیاط
&باشه
اونا رفتن حیاط و بعد دازای دستاش رو جلوی یه موتور دراز کرد
*بفرما😁
&چی؟
*کادوت
&دزدیدیش؟
*نه....ولی چجوری گیر آوردنش یه رازه
&خداییی این کادومهههه😃😃😃😃😃😃
*بعله
آگوتاگاوا و آتسوشی داشتن حرف میزدن و از اونجا رد میشد
*حالا نمیخوای این پسره خوش تیپ و زیبای جلوت رو بغل کنی؟😉
آگوتاگاوا جا خورد
&آره به همین خیال باش حالا چرا انقدر از خودت تعریف میکنی؟ توکه کلا بانداژی
♤چی؟
☆"ای وای نه اگه اینجوری پیش بره آگوتاگاوا میفهمه"
آتسوشی گوشیش رو برداشت ، تاحالا به آگوتاگاوا نگفته بود ولی وقتی بچه بود با دازای دوست بود و شمارش رو هنوز داره پس بهش پیام داد:
☆دازای میشه جوری رفتار کنی که انگار دوس پسر ناکاهارا ایی؟
*چی چرا؟
☆خواهش میکنم همین یه بار
*باشه......ولی به نظرت چویا خودش کنار میاد؟
☆من ترو از بچهگی میشناسم میدونم که میتونی
....................................
&چی شده؟
*ها؟ آها یه لحظه میای اینجا
&به نفعته کار احمقانه ای نکنی
ادامه دارد...
نظر؟اگر مشکلی داره لطفا بگید
&از همتون ممنونم
؟؟؟ولی همه کار هارو اوسامو کرد ما فقط کادو گرفتیم
&"اون دراز واقعا همچین کاری برای من کرده؟"
زنگ آخر هم به صدا در اومد
چویا داشت وسایلش رو جمع میکرد که یهو
*هویج جونم بیاااااا
&یادته گفته بودم اگه یه بار دیگه بهم بگی هویج یه بلایی سرت میارم
*اوهوم
&خو بیا اینجا نشونت بدم
*باشه ولی قبلش میشه بیای بیرون تروخدا
&ولی بعدش دخلت اومدس
*بیا حیاط
&باشه
اونا رفتن حیاط و بعد دازای دستاش رو جلوی یه موتور دراز کرد
*بفرما😁
&چی؟
*کادوت
&دزدیدیش؟
*نه....ولی چجوری گیر آوردنش یه رازه
&خداییی این کادومهههه😃😃😃😃😃😃
*بعله
آگوتاگاوا و آتسوشی داشتن حرف میزدن و از اونجا رد میشد
*حالا نمیخوای این پسره خوش تیپ و زیبای جلوت رو بغل کنی؟😉
آگوتاگاوا جا خورد
&آره به همین خیال باش حالا چرا انقدر از خودت تعریف میکنی؟ توکه کلا بانداژی
♤چی؟
☆"ای وای نه اگه اینجوری پیش بره آگوتاگاوا میفهمه"
آتسوشی گوشیش رو برداشت ، تاحالا به آگوتاگاوا نگفته بود ولی وقتی بچه بود با دازای دوست بود و شمارش رو هنوز داره پس بهش پیام داد:
☆دازای میشه جوری رفتار کنی که انگار دوس پسر ناکاهارا ایی؟
*چی چرا؟
☆خواهش میکنم همین یه بار
*باشه......ولی به نظرت چویا خودش کنار میاد؟
☆من ترو از بچهگی میشناسم میدونم که میتونی
....................................
&چی شده؟
*ها؟ آها یه لحظه میای اینجا
&به نفعته کار احمقانه ای نکنی
ادامه دارد...
نظر؟اگر مشکلی داره لطفا بگید
- ۲.۳k
- ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط